اشعار ف‍ری‍ب‍ا ش‍ش‌ ب‍ل‍وک‍ی‌ ... ♥ زنی را می شناسم من ♥
نوشته شده توسط : میثم

زنی را می شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد 

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست 

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟ 

♥♥♥♥♥

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

♥♥♥♥♥

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد


♥♥♥♥♥

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد


♥♥♥♥♥

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

♥♥♥♥♥

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

♥♥♥♥♥

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

♥♥♥♥♥

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

♥♥♥♥♥

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

♥♥♥♥♥

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

♥♥♥♥♥

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!


♥♥♥♥♥

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند


♥♥♥♥♥

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

♥♥♥♥♥

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می میرد

♥♥♥♥♥

زنی هم انتقامش را

ز مردی هرزه می گیرد

زنی را می شناسم من ...

 




:: موضوعات مرتبط: شعر , ف‍ری‍ب‍ا ش‍ش‌ ب‍ل‍وک‍ی‌ , ,
:: بازدید از این مطلب : 481
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
جواد شیرمحمدی در تاریخ : 1389/12/22/0 - - گفته است :
دوست محترم:
این شعر به اشتباه به نام سیمین در اینترنت پرشده است.
شاعر این اثر زیبا فریبا شش بلوکی می باشد.
که در سال83 از مجموعه شعر شبانه به چاپ رسیده است.
امید است با درج صحیح نام شاعر , حق خود را به پدید آورنده این اثر ادا نماییم.

نه سیمین شایسته این است که اثر دیگری به نامش بیان شود و نه ما شایسته آنیم که حقی را از پدید آورنده این اثر زیبا بستانیم.

امیدواریم که کثرت مطلبی نا درست ما را به اشتباه نیاندازد.
-------
شناسنامه کتاب شبانه در فیپا و کتابخانه ملی:
‏سرشناسه : ش‍ش‌ ب‍ل‍وک‍ی‌، ف‍ری‍ب‍ا
‏عنوان و نام پديدآور : ش‍ب‍ان‍ه‌/ ف‍ری‍ب‍ا ش‍ش‌ ب‍ل‍وک‍ی‌
‏مشخصات نشر : ک‍رج‌: ج‍ام‌ گ‍ل‌، ۱۳۸۳.
‏مشخصات ظاهری : ص‌ ۹۳
‏فروست : (س‍ل‍س‍ل‍ه‌ ان‍ت‍ش‍ارات‌ ج‍ام‌ گ‍ل‌؛ ۱۳. ش‍ع‍ر م‍ع‍اص‍ر۱)
‏شابک : ۱۱۰۰۰ری‍ال‌ ؛ ۱۱۰۰۰ری‍ال‌
‏وضعیت فهرست نویسی : ف‍ه‍رس‍ت‍ن‍وی‍س‍ی‌ ق‍ب‍ل‍ی‌
‏موضوع : ش‍ع‍ر ف‍ارس‍ی‌ -- ق‍رن‌ ۱۴
‏رده بندی کنگره : PIR۸۱۲۳‭/ش‌۲ش‌۲ ۱۳۸۳
‏رده بندی دیویی : ۱‮ف‍ا‬۸/۶۲‭ش‌۴۸۵ش‌
‏شماره کتابشناسی ملی : ‭م‌۸۳-۹۰۰۶
-------
با تشکر

/weblog/file/img/m.jpg
فریبا شش بلوکی در تاریخ : 1389/12/20/5 - - گفته است :
شاعر این شعر فریبا شش بلوکی هست نه سیمین بهبهانی
http://fariba-sheshboluki.com/shabane/zanira.htm


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: